مقاصد الفلاسفه
نویسنده:
محمد غزالی
مترجم:
محمد خزائلی
امتیاز دهید
مقدمة تهافت الفلاسفة المسماة مقاصد الفلاسفة، اثر امام محمد غزالی، کتابی است در معرفی افکار و اندیشههای فیلسوفان مشائی یا پیروان فلسفه ارسطو که در آن، به شیوهای دقیق، آرای مشائیان شرح داده شده است. کتاب با مقدمه محقق آغاز و مطالب در سه فن، تنظیم شده است.
اثر حاضر در واقع ترجمهگونهای است از دانشنامه علائی؛ یعنی غزالی در نگارش مقاصد، همواره کتاب دانشنامه را فراروی داشته است و بسیاری از مطالب آن را به عربی، برگردانده است. اما با مطالعه دو سه صفحه از مقاصد و دانشنامه، هرکس بهخوبی درمییابد که شیوه تعبیر، تا چه اندازه متفاوت است و عبارات مقاصد، تا چه حد روان و مفهوم است و عبارات دانشنامه، تا چه حد معقد و پیچیده؛ بااینکه دانشنامه به فارسی است و مقاصد به عربی.
در مقدمه محقق، ضمن اشاره به موضوع کتاب، مطالبی پیرامون اهمیت و جایگاه آن، مطرح گردیده است.
کتاب معروف غزالی، «تهافت الفلاسفة»، سراسر رد بر حکمای پیشین و حکمای اسلام، خاصه فارابی و ابن سیناست. در این کتاب، غزالی به زغم خود، ضربههایی سخت بر پیکر فلسفه وارد ساخته و آن را بیاساس و سست و بیپایه ساخته است. پیش از نگارش کتاب تهافت، غزالی اثر حاضر را نوشت که در آن، یک دوره منطق و حکمت طبیعی و حکمت الهی را به زبانی بس ساده و رسا بیان کرد؛ بدون اینکه بههیچروی به رد و نقض آراء فلاسفه بپردازد و غرضش تنها نقل گزارش بود. گمان میشود غزالی در نوشتن این کتاب، دو مقصود داشته است: یکی آنکه اصحاب فلسفه، او را در فلسفه جاهل و عامی ندانند و خصومتش را با فلسفه، از مقوله «الأنسان عدو لما جهله» نپندارند و ببینند که چگونه به روح فلسفه و عمق آراء حکما پیبرده است؛ چون محال است کسی فلسفه را بهدرستی درنیافته باشد و به این سادگی و وضوح و صراحت، آن را در سلک بیان بیاورد. دیگر آنکه هرکس به کتاب تهافت میپردازد، پیش از آن، کتاب مقاصد را بخواند تا نخست بهدرستی بداند مقصود فلاسفه چیست و آنگاه به رخنهها و خللهای آن در کتاب تهافت، واقف شود؛ راستی هم اگر کسی از یک نظام فکری بهخوبی آگاه نباشد، چگونه میتواند رد آن را دریابد یا خود به رد آن بپردازد.
بههرحال، آنچه مسلم است، این است که اثر حاضر، مقدمهای است برای «تهافت الفلاسفة» و حتی میتوان آن دو را بر روی هم، بهمنزله یک اثر دانست که بخش اول آن، بیان آراء فلاسفه است و بخش دوم، بررسی و نقد و ابطال آن آراء.
این کتاب در قرون وسطی به زبان لاتینی ترجمه شد و در بین متفکران مسیحی، رواجی شگرف یافت؛ چنانکه در آثار خود، مکرر بدان استناد جستهاند؛ بهعنوان مثال، پدرو هیسپانو 20 مرتبه و الکساندر دوهالس 11 مرتبه و آلبرت کبیر 147 مرتبه و سن توماس آکوینی 31 مرتبه و راجر بیکن 40 مرتبه و دیگران بهکرات از آن نام بردهاند و بدان استشهاد جستهاند. این کتاب، گذشته از لاتینی، به زبان عبری و اسپانیایی نیز ترجمه شده و مخصوصا شروح متعددی نیز به زبان عبری بر آن نوشتهاند.
مقاصد، ابتدا به سال 1331ق، در مصر به چاپ رسید. سپس سلیمان دنیا، استاد مساعد فلسفه در دانشکده اصول دین مصر، آن را تصحیح کرده و در سال 1961م، در دایرةالمعارف مصر، به چاپ رساند. در سال 1338ش، محمد خزائلی، مقاصد را به فارسی برگردانده و آن را به نام «خودآموز حکمت مشا»، در انتشارات امیرکبیر منتشر ساخته است.
فهارس کتاب، شامل فهرستهای: «اعلام»، «اماکن»، «ادیان»، «علوم»، «فرق»، «کتب» و «موضوعات»، در انتهای آن جای گرفته است.
پاورقیها توسط مصحح نوشته شده و در آنها، علاوه بر اشاره به اختلاف نسخ، توضیحاتی پیرامون برخی از مطالب متن، ارائه شده است.
بیشتر
اثر حاضر در واقع ترجمهگونهای است از دانشنامه علائی؛ یعنی غزالی در نگارش مقاصد، همواره کتاب دانشنامه را فراروی داشته است و بسیاری از مطالب آن را به عربی، برگردانده است. اما با مطالعه دو سه صفحه از مقاصد و دانشنامه، هرکس بهخوبی درمییابد که شیوه تعبیر، تا چه اندازه متفاوت است و عبارات مقاصد، تا چه حد روان و مفهوم است و عبارات دانشنامه، تا چه حد معقد و پیچیده؛ بااینکه دانشنامه به فارسی است و مقاصد به عربی.
در مقدمه محقق، ضمن اشاره به موضوع کتاب، مطالبی پیرامون اهمیت و جایگاه آن، مطرح گردیده است.
کتاب معروف غزالی، «تهافت الفلاسفة»، سراسر رد بر حکمای پیشین و حکمای اسلام، خاصه فارابی و ابن سیناست. در این کتاب، غزالی به زغم خود، ضربههایی سخت بر پیکر فلسفه وارد ساخته و آن را بیاساس و سست و بیپایه ساخته است. پیش از نگارش کتاب تهافت، غزالی اثر حاضر را نوشت که در آن، یک دوره منطق و حکمت طبیعی و حکمت الهی را به زبانی بس ساده و رسا بیان کرد؛ بدون اینکه بههیچروی به رد و نقض آراء فلاسفه بپردازد و غرضش تنها نقل گزارش بود. گمان میشود غزالی در نوشتن این کتاب، دو مقصود داشته است: یکی آنکه اصحاب فلسفه، او را در فلسفه جاهل و عامی ندانند و خصومتش را با فلسفه، از مقوله «الأنسان عدو لما جهله» نپندارند و ببینند که چگونه به روح فلسفه و عمق آراء حکما پیبرده است؛ چون محال است کسی فلسفه را بهدرستی درنیافته باشد و به این سادگی و وضوح و صراحت، آن را در سلک بیان بیاورد. دیگر آنکه هرکس به کتاب تهافت میپردازد، پیش از آن، کتاب مقاصد را بخواند تا نخست بهدرستی بداند مقصود فلاسفه چیست و آنگاه به رخنهها و خللهای آن در کتاب تهافت، واقف شود؛ راستی هم اگر کسی از یک نظام فکری بهخوبی آگاه نباشد، چگونه میتواند رد آن را دریابد یا خود به رد آن بپردازد.
بههرحال، آنچه مسلم است، این است که اثر حاضر، مقدمهای است برای «تهافت الفلاسفة» و حتی میتوان آن دو را بر روی هم، بهمنزله یک اثر دانست که بخش اول آن، بیان آراء فلاسفه است و بخش دوم، بررسی و نقد و ابطال آن آراء.
این کتاب در قرون وسطی به زبان لاتینی ترجمه شد و در بین متفکران مسیحی، رواجی شگرف یافت؛ چنانکه در آثار خود، مکرر بدان استناد جستهاند؛ بهعنوان مثال، پدرو هیسپانو 20 مرتبه و الکساندر دوهالس 11 مرتبه و آلبرت کبیر 147 مرتبه و سن توماس آکوینی 31 مرتبه و راجر بیکن 40 مرتبه و دیگران بهکرات از آن نام بردهاند و بدان استشهاد جستهاند. این کتاب، گذشته از لاتینی، به زبان عبری و اسپانیایی نیز ترجمه شده و مخصوصا شروح متعددی نیز به زبان عبری بر آن نوشتهاند.
مقاصد، ابتدا به سال 1331ق، در مصر به چاپ رسید. سپس سلیمان دنیا، استاد مساعد فلسفه در دانشکده اصول دین مصر، آن را تصحیح کرده و در سال 1961م، در دایرةالمعارف مصر، به چاپ رساند. در سال 1338ش، محمد خزائلی، مقاصد را به فارسی برگردانده و آن را به نام «خودآموز حکمت مشا»، در انتشارات امیرکبیر منتشر ساخته است.
فهارس کتاب، شامل فهرستهای: «اعلام»، «اماکن»، «ادیان»، «علوم»، «فرق»، «کتب» و «موضوعات»، در انتهای آن جای گرفته است.
پاورقیها توسط مصحح نوشته شده و در آنها، علاوه بر اشاره به اختلاف نسخ، توضیحاتی پیرامون برخی از مطالب متن، ارائه شده است.
آپلود شده توسط:
hanieh
1398/02/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مقاصد الفلاسفه
ممنونم از نوشتارتان.دقیقامنهم به جناب امین همین صحبت شمارابیان کردم که بحث ونقدعلمی با بحث جدلی بسیارمتفاوت است ورعایت شئوونات ادبی و گفتاری لازم است
درراستای گفته شما داستانی از غزالی برایتان نقل میکنم:
نقل است غزالی در پیش خیام سحرگاهان فلسفه مشق میکرد و روز که میشد در معابر و مساجد و ماکاتب ضدفلسفه و فلاسفه از جمله خیام سخن میراند
خیام روزی چند نوازنده را اجیرکرد سحرگاهان که غزالی با او مشغول بحث فلسفی بود به اشارتی به بام رفته و شروع به نواختن کنند همسایگان ریختند بردرب خانه تا ببینند چه شده است که
سحرگاه بجای اذان صدای ساز بلند است و خیام درب را باز کرد و مردم به اعتراض داخل شدند و او گفت:ببینیدشیخ شما صبح ذم من میگوید و شبانگاه پیش من مشق درس میکند
حال چه قدر این داستان صحیح است بماند امابیانگرتحول آدمیان است که بعضی مواقع به حقیقتی مقرن اند و اعتقاد دارند لیکن عملکرد گذشته ویا جو زمانه و جامعه وپست و مقام آنهارامجبوربه عملی برخلاف آن میکند اینجاست که به گفته حکما:
شجاع ترین افراد کسی است که بر اشتباه خود اقرارنماید و حرف حق را بزند هرچند به ضرراوباشدکه در صدق نجات است
آری غزالی دست آخر از همه مقامهای دنیوی و دینی خود جداگشت و تارک دنیاشد و در کنج منزل خود به عزلت نشست و متصوف شد همچون برادر خود احمد.ودرجبران خطای گذشته خود در خصوص
کتمان حقیقت تفکرفلسفی تلاشهایی هم انجام داد
یاحق علی مدد
[/quote]
خیلی جالبه که خودت هم کم به من حرف نزدی، نمونه اش: "با اندک اطلاعات" و "تنک مایه ازاطلاعات" این دو تا چه فرقی دارند با این جمله من: "جه کسی اطلاعاتش اندک است؟ من یا کسی که خودش اطلاعی درست از اطلاعات خودش ندارد؟" همان مغالطاتی هم که گفتم نمونه های دیگرش، پس مظلوم نمایی نکن، ما جدل با کسی به معنای نزاع نداریم، جدل بخشی از منطق قدیم است که به نام دیالکتیک هم شناخته می شود، شما که فلسفه اسلامی می خوانید باید بدانید مگر اینکه منطق را جز علوم صوری و یا شاخه ایی از فلسفه ندانی. :D چقدر عالم هستید شما. اگر می دانستی جدل یعنی چه و این تهمت را به من زدی، داری مغالطه اشتراک لفظ می کنی بعد ما این را اینگونه شنیده ایم:
"محمد غزالی-رحمة اللّه علیه-اشارات بوعلی را بر عمر خیّام بخواند-او فاضل بود جهت آن طعن زنند در احیاء(-احیاء العلوم) که از آن استنباط کرد-دوبار بخواند گفت فهم نکرد هنوز،سوم بار بخواند و[خیام]مطربان و دهل زنان را آواز داد تا چون غزالی از پیش او بیرون آید،بزنند تا مشهور شود که بر او میخواند تا فایده دهدش.
آنکس که همی لاف انا الحق میزد؟ / آن بس که بر این رسن معلق میزد"
مقالات شمس تبریزی،به تصحیح احمد خوشنویس، ص 208-207
باز هم پرتویی از دانش افزون شما تابیده شد :)) کتاب اشارات بوعلی را با اشاره کردن قاطی کردی :D
ممنونم از نوشتارتان.دقیقامنهم به جناب امین همین صحبت شمارابیان کردم که بحث ونقدعلمی با بحث جدلی بسیارمتفاوت است ورعایت شئوونات ادبی و گفتاری لازم است
درراستای گفته شما داستانی از غزالی برایتان نقل میکنم:
نقل است غزالی در پیش خیام سحرگاهان فلسفه مشق میکرد و روز که میشد در معابر و مساجد و ماکاتب ضدفلسفه و فلاسفه از جمله خیام سخن میراند
خیام روزی چند نوازنده را اجیرکرد سحرگاهان که غزالی با او مشغول بحث فلسفی بود به اشارتی به بام رفته و شروع به نواختن کنند همسایگان ریختند بردرب خانه تا ببینند چه شده است که
سحرگاه بجای اذان صدای ساز بلند است و خیام درب را باز کرد و مردم به اعتراض داخل شدند و او گفت:ببینیدشیخ شما صبح ذم من میگوید و شبانگاه پیش من مشق درس میکند
حال چه قدر این داستان صحیح است بماند امابیانگرتحول آدمیان است که بعضی مواقع به حقیقتی مقرن اند و اعتقاد دارند لیکن عملکرد گذشته ویا جو زمانه و جامعه وپست و مقام آنهارامجبوربه عملی برخلاف آن میکند اینجاست که به گفته حکما:
شجاع ترین افراد کسی است که بر اشتباه خود اقرارنماید و حرف حق را بزند هرچند به ضرراوباشدکه در صدق نجات است
آری غزالی دست آخر از همه مقامهای دنیوی و دینی خود جداگشت و تارک دنیاشد و در کنج منزل خود به عزلت نشست و متصوف شد همچون برادر خود احمد.ودرجبران خطای گذشته خود در خصوص
کتمان حقیقت تفکرفلسفی تلاشهایی هم انجام داد
یاحق علی مدد
افتاده در غرقابه ای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا
این باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در می دهد تا برکند از ما قبا
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم می بری آخر نگویی تا کجا
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا
عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی می رسد برمی شکافد کوه را
یک پاره اخضر می شود یک پاره عبهر می شود
یک پاره گوهر می شود یک پاره لعل و کهربا
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باد خورده ای ما مست گشتیم از صدا
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده ای
گر برده ایم انگور تو تو برده ای انبان ما
دوستان بحث کردن با جدل کردن فرق میکند، من از آنور دنیا دوست ندارم تا کدورتی در دل کسی ایجاد شود ، نقد من بیشتر بر اندیشه فلسفه ستیزانه (و شیعه ستیزانه ) غزالی بود ، البته اینرا هم بگویم که من کتاب کیمیای سعادت غزالی زا بخاطر نثر زیبای فارسی اش هنوز گاه گاهی میخوانم و افسوس میخورم که چنین اندیشمند و ادیب بزرگی چرا میبایستی از خردگرایی بسوی جماد فکری سلفی گری رفته باشد ، او میتوانست یکی از فیلسوفان درجه یک جهان باشد ، حتی شگفت آنکه غرالی در جای جای کتابهایش از سخنان عیسی مسیح در انجیل عهد جدید و خردمندان ایرانی پیش از اسلام (در کتاب نصیحت الملوک اش ) بازگو کرده و حتی سخنانی را گفته که دشمنانش او را به مانوی و شعوبی و حتی گرایش به مسیحیت میتوانند متهم کنند شاید آن کتاب هایی که بر علیه فلسفه نوشته بوده را تنها به سفارش خواجه نظالم الملک و به دلایل سیاسی مقابله با اسماعیلیان نوشته بوده و در دلش باور چندانی به آنها نداشته بوده و میگویند غزالی در پایان عمر گوشه گیر شده بوده و عزلت گزیده ، شاید از بعضی گفته هایش پشیمان بوده است ، به هر حال همه ما در جوانی چیزهایی را گفته اییم و یا باور هایی را داشته بودیم که در گذر زمان دگرگون شده ایم و همین درباره غزالی هم شاید صدق بکند.
ممنون از جوابتان و باز هم این پاسختان هم بسان پاسخ قبلیتان همانطور که بیان کردم :
احسن به طرزجواب دادنتان .ازشیوه بیانتان مقداراطلاعات شما و طرزتفکرتان برای اهل تفکر و تعقل کاملا مشخص است لذا خود جواب خودرامدهید ونیاز به پاسخ بنده نیست
جناب ارسطو بحث علمی و فلسفی نموده اند و اهل تعقل فلسفی بنابراین طرز سخن گفتنشان با جنابعالی متفاوت است و آنچه را هم که من بیان کردم درخورکلام ایشان بود
لذا توقعی ندارم که همه کس بفهمد بنابراین با شما هم جدل لفظی ندارم وباز هم توصیه قبلی را به شما میکنم که عمق اطلاعات و دانش خویش را افزایش داده و درمباحث
عقلی و فلسفی شرکت نمایید تا برایتان سودمند باشد البته خود صاحب تشخیص هستید و میتوانید به همین راه جدلی با تنک مایه ازاطلاعات و حب وبغض ادامه دهید
ولی بدانید در مسایل فلسفی و عقلی توهین و حب و بقض راهی ندارد
یاحق-علی مدد[/quote]
دریغ از یک کلام پاسخ منطقی در نظرات فوق، که نشان می دهد خودت هیچ دانشی نداری :D و دو بار گفتی "نیاز به پاسخ بنده نیست" و دوبار هم جواب دادی، اگر نیازی نیست چرا جواب می دهی!؟ :)) به جای دادن پاسخ منطقی و تحلیلی، دو مغالطه کردی:
استدلال از راه سنگ: "شیوه بیانتان مقداراطلاعات شما و طرزتفکرتان برای اهل تفکر و تعقل کاملا مشخص است."
تبعیض طلبی: "جناب ارسطو بحث علمی و فلسفی نموده اند و اهل تعقل فلسفی بنابراین طرز سخن گفتنشان با جنابعالی متفاوت است و آنچه را هم که من بیان کردم درخورکلام ایشان بود لذا توقعی ندارم که همه کس بفهمد"
گفتم که سوفیست و خطیب خوبی هستی 8-) درخور Aristoteles هم اتهام به تعصب و نامعقول و عجول بودن نیست! از جواب دادن هم طفره نرو (ما فامیل Aristoteles نیستیم :D، می خواهم نشان دهم که خودت هم طرز صحبت خوبی نداری که به من توصیه می کنی)
ممنون از جوابتان و باز هم این پاسختان هم بسان پاسخ قبلیتان همانطور که بیان کردم :
احسن به طرزجواب دادنتان .ازشیوه بیانتان مقداراطلاعات شما و طرزتفکرتان برای اهل تفکر و تعقل کاملا مشخص است لذا خود جواب خودرامدهید ونیاز به پاسخ بنده نیست
جناب ارسطو بحث علمی و فلسفی نموده اند و اهل تعقل فلسفی بنابراین طرز سخن گفتنشان با جنابعالی متفاوت است و آنچه را هم که من بیان کردم درخورکلام ایشان بود
لذا توقعی ندارم که همه کس بفهمد بنابراین با شما هم جدل لفظی ندارم وباز هم توصیه قبلی را به شما میکنم که عمق اطلاعات و دانش خویش را افزایش داده و درمباحث
عقلی و فلسفی شرکت نمایید تا برایتان سودمند باشد البته خود صاحب تشخیص هستید و میتوانید به همین راه جدلی با تنک مایه ازاطلاعات و حب وبغض ادامه دهید
ولی بدانید در مسایل فلسفی و عقلی توهین و حب و بقض راهی ندارد
یاحق-علی مدد
احسن به طرزجواب دادنتان .ازشیوه بیانتان مقداراطلاعات شما و طرزتفکرتان برای اهل تفکر و تعقل کاملا مشخص است لذا خود جواب خودرامدهید ونیاز به پاسخ بنده نیست
زیرانوشته شمادرحیطه مباحث جدلی است با اندک اطلاعات نه حیطه گفتگوهای فلسفی و علمی.
شما حتی بروی مطلب بنده اندکی تامل و دقت نکردید بطورمثال بنده نگفتم که غایت ادیان ابراهیمی شناخت جهان هستی است بلکه نوشتم :
دیانت به معنای کلی آن همانا اعتقاد به خداباشد برپایه شناخت هستی پس ازجمله این استنباط میشود که غایت ادیان شناخت و اعتقاد به خدا است و جهان هستی وسیله این شناخت و فرع موضوع
امید عمق اطلاعات و دقت خود را بالابرده تا مسایل را دقیق تر خوانش کرده و تحلیل نمایید.[/quote]
"... کارتلنگری عقلی بر عقل آنها زد و عده ای که عاقل بودند به معنای حقیقی دریافتند ... پس میبینیم که خداوند و پیامبرانش همگی با اصول عقلی و فلسفی به معنای عام که همانا تعقل است ... "
"... غایت فلسفه هم شناخت هستی و مسایل آن است ..."
پیش از همه خیلی ببخشید که فحوای حرف شما را که نمی توانستید در یک جمله خلاصه کنید بنده کردم :D در بخش اول از سطر بالا، که دین انسان را به تعقل تشویق می کند که این نشان می دهد غایت آن تعقل است. حال منظور از تعقل چیست؟ در بخش دوم گفته شده است *اصول عقلی و فلسفی*، تعریفی هم که از فلسفه شد غایت آن را شناخت هستی دانست، با این حساب دین انسان را به پرداختن به اصول عقلی و فلسفی تشویق می کند و غایت فلسفه شناخت هستی است، پس غایت دین هم رسیدن به شناخت هستی با وسیله قراردادن فلسفه است. گویا خودت هم نمی دانی چه می گویی :O جه کسی اطلاعاتش اندک است؟ من یا کسی که خودش اطلاعی درست از اطلاعات خودش ندارد؟ :))
حال می رسیم به بخشی از نظر دومت که متناقض بخشی از نظر اولت هست:
"دین و فلسفه در هم تنیده اند و اختلافات آنها در ظاهر به فرعیات منتج میشود"
" غایت ادیان شناخت و اعتقاد به خدا است و جهان هستی وسیله این شناخت و فرع موضوع"
چگونه فلسفه که غایت آن رسیدن به جهان هستی است با دین که وسیله آن جهان هستی است در فرعیات اختلاف دارند؟ مگر غایتشان نگفتی یکی نیست؟ مگر آنکه همه خداباور یا اسپینوزیست باشی که در آن صورت نباید غایت دین و فلسفه را جدا بدانی؟ پس چرا اعتراض کردی؟ :stupid: بااینکه الان اشتباهت درآمد و داری در نظرت دخل و تصرف می کنی و حواشی به آن می افزایی تا اشتباهت را با اشتباهی دیگر بپوشانی (!) ولی به تناقض افتادی.
ببخشید هم مثل شما همچون سوفیست ها خطابه ایراد نمی کنیم و جدل می کنیم برای دفاع از حقیقت، طرز جواب دادن من هم بر عکس تو بدون ریاکاری است و می دانم با چه کسی سر کار دارم پس واقعا احسنت می خواهد :x . کاربر Aristoteles خیلی مودبانه حرف زد و هیچ اهانتی نه مستقیم و نه در لفافه کرد ولی تو گفتی:
"... چرا اینها را به دایره شریعت نسبت نمی دهید در حالیکه میدانید جابر شاگر مستقیم جعفربن صادق بود که ایشان خود از ارکان شریعت شیعی هستند.اگرغزالی از ستاره شناسی بدور بود در عوض ابو ریحان نامی هم بوددر مقابل او و غیره همه اینها از یک آبشخور دینی بهره مند بودند و ادعای پیروی از یک دین و کتاب و رسول داشتند پس باید معقولانه سخن راند و بدون تعصب فکر کرد و سپس گفتار ..."
کسانی چون Aristoteles خیلی به امثال تو لطف می کنند که سلام می کنند و به کسی درود می فرستند که عقیده دارد جای او در آتش جاودان است. (تازه اگر بگوییم نخواهند اعدامش کنند!) پس توقع داری چگونه حرف بزنم؟!
احسن به طرزجواب دادنتان .ازشیوه بیانتان مقداراطلاعات شما و طرزتفکرتان برای اهل تفکر و تعقل کاملا مشخص است لذا خود جواب خودرامدهید ونیاز به پاسخ بنده نیست
زیرانوشته شمادرحیطه مباحث جدلی است با اندک اطلاعات نه حیطه گفتگوهای فلسفی و علمی.
شما حتی بروی مطلب بنده اندکی تامل و دقت نکردید بطورمثال بنده نگفتم که غایت ادیان ابراهیمی شناخت جهان هستی است بلکه نوشتم :
دیانت به معنای کلی آن همانا اعتقاد به خداباشد برپایه شناخت هستی پس ازجمله این استنباط میشود که غایت ادیان شناخت و اعتقاد به خدا است و جهان هستی وسیله این شناخت و فرع موضوع
امید عمق اطلاعات و دقت خود را بالابرده تا مسایل را دقیق تر خوانش کرده و تحلیل نمایید.
اضافه گویی هم زیاد شده است که جواب Aristoteles نیست. دین فقط محدود به ادیان ابراهیمی نیست، یه کمی نگاه را باید گسترش داد و منظور Aristoteles تفکر دیندارانه در برابر تفکر بی دینانه بود، نه ادیان ابراهیمی در برابر یک دیگر. جوابی نداری چرا مغالطه "نکته انحرافی" می کنی؟
بقیه توضیحات مغالطه "نکته انحرافی" است چون Aristoteles، روی حرفش با غزالی بود نه کل دین، در ضمن رازی هم بی دین می باشد. خوارزمی تحت تاثیر اقلیدس و دیوفانت بود که هردو از یونانیان که دین رسمیشان کفرکیشی بود، می باشند. تا آنجایی که من می دانیم نه در قرآن ریاضی یاد داده شده است و نه پیامبر اسلام ریاضی دان بوده است!
کسانی چون تو هنوز تو چند هزار سال پیش گیر کرده اند و اوج هنرشان را این می دانند که چند خدا را نمی پرستند :)). چندخداباوری این قدر احمقانه است که برای رد کردنش نیاز به دانش خاصی نیست. هر فکر کردنی که فلسفیدن نیست و گرنه همه فیلسوف هستند. اینجا از مغالطه "تشبیه" دارد استفاده می شود.
دیانت به معنای کلی آن همانا اعتقاد به خداباشد برپایه شناخت هستی و جهان به معنی عام و غایت فلسفه هم شناخت هستی و مسایل آن است پس دین و فلسفه در هم تنیده اند و اختلافات آنها در ظاهر به
فرعیات منتج میشودوخداوند دیانتش را به تدریج و با رشد فکری و عقلی بشرتکامل داده است ودر هر زمان متناسب با مردمان آنزمان پیامبری با دستورات خاص و بیانی متفاوت فرستاده است و فقط 5 پیامبر بزرگ از بین
کلیه پیامبران فرستاده شده صاحب دین هستند و مابقی تایید کننده این 5 تن هستند یعنی خداوند ابراهیم را که بر انگیخت تا آمده موسی چندصد پیامبر دیگر فرستاد اما هیچکدام دارای شریعت جدید نبودند و اصل شریعت ابراهیم را تایید و آنرا شاخ و برگی چنددادندتا شریعت موسی آمد در این حال دستور بود که شریعت جدید را که در راستای شریعت ابراهیم بود همگان بپذیرند و همچنین برای عیسی و و آخرین پیامبر پس همانکس که شریعت موسی از آن اوست دستور داد که شریعت عیسی را بپذیردو شریعت موسی را منسوخ کرد و تا به آخر لیکن ما بندگان سر تافته از فرمان او در نتیجه ادیان مختلف امروزه وجود دارد در حالیکه اگر مومنان دین گذشته به دستور صاحب همان دین که خدا باشد و ما به آن ایمان آورده بودیم عمل میکردیم الان شاهد تفرق ادیان نبودیم و فقط یک دین در دنیا وجود داشت که کامل ترین آنها بود و هر اسمی ممکن بود داشته باشد چنانچه خداوند برآن اسلام نام نهاده است منظورم صرف دین است نه نامش و بحث برتری دینی بر دین دیگر ودر نتیجه گفته شما که همانا جزمیت در بین ادیان باشد بوجود نمی آمد
اری درست است گفته شما در برتری جویی ادیان بر هم در طول تاریخ اما این نکته حاصل عملکرد ما آدمیان است نه ذات و اصل ادیان و همینطور دیگر موارد
اما مطلب بعد:
عملکرد مومنان یک دین با اصل دین متفاوت است یعنی عملکرد شخصی بنام غزالی بیانگر اصول و فروع دینی که او مدعی پیروی آن است نیست اگر کسی بخواهد بداند که اصل هر دین چیست باید در آن دین تفکر و تعقل کند و رفتار و کردار و سخنان آوردنده دین که همانا پیامبر آن دین باشد را بیند و بشنود و بخواند و همچنین رفتار و کردار پیروان آن دین و دست آخر تلفیق همه آنها با عقل خود و نتیجه گیری کردن اشتباه همه ما این است که رفتار یکی را سر لوحه قرار داده به بقیه و کل دین تعمیم میدهیم اگر غزالی با شیمی مخالف بود در عوض جابربن حیانی هم بود که پدر علم شیمی است زکریارازیی هم بود که سر آمد شیمی بود
چرا اینها را به دایره شریعت نسبت نمی دهید در حالیکه میدانید جابر شاگر مستقیم جعفربن صادق بود که ایشان خود از ارکان شریعت شیعی هستند.اگرغزالی از ستاره شناسی بدور بود در عوض ابو ریحان نامی هم بوددر مقابل او و غیره همه اینها از یک آبشخور دینی بهره مند بودند و ادعای پیروی از یک دین و کتاب و رسول داشتند پس باید معقولانه سخن راند و بدون تعصب فکر کرد و سپس گفتار
اولین سخنی که هر پیامبری ار آدم تا خاتم به مردمان زمان خود میگوید این است که ایهاالناس فکر کنید که چه چیزی را میپرستید و اله خود قرار داده اید بعد آنها را دعوت به یکتاپرستی میکردند
مثال:
ابراهیم ابتدا بتها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ نهاد آنگاه که مردم گفتند تو آنها را شکستی گفت نه بت برزگ انجام داده با این کارتلنگری عقلی بر عقل آنها زد و عده ای که عاقل بودند به معنای حقیقی دریافتند و ایمان آوردند و یا ساحران فرعون که متوجه شدند موسی ساحر نیست و غیره
پس میبینیم که خداوند و پیامبرانش همگی با اصول عقلی و فلسفی به معنای عام که همانا تعقل است سرو کار دارند و ما آدمیان هستیم که نعل وارونه میزنیم
به قول مولای روم:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون حقیقت ندیدند ره افسانه زدند
امید که همگان دارای قوه تعقل واقعی همانی که خداوند در نهاد آدمی نهاده است باشیم
یا حق